۱۳۸۶ فروردین ۸, چهارشنبه

The Final Evening


یکی اژدها آمد از دوردست
فلاکون جفت کرد و از جا بجست
که اینست هفتاد و یک خرزگان
سر راهش ای کون تو هرگز نمان
که گر یک ز هفتاد و یک را خوری
بقیه چگونه به کونت بری؟
خدایا مگر کون بد کرده ایم
که اینگونه از کون بد آورده ایم
تو گفتی نکن ، من بکردم ولی
تو دادی مرا خرزه از اولی
تپانیدن کون بدانم خطاست
حساب چُلم لیک با من دو تاست
که خیزد چو چل من دگر کیستم
سراپل چُلم من دگر نیستم
مرا خرزه ای چون بدادی تو سخت
دو خایت بر آن میوه ها بر درخت
تو دادی چو داس و تو گفتب برو
به خرزه بجز کون چه کردن درو؟
تو خود جای من هاا خدایا بگو
که جز چُل به کون تا کنون کرده تو؟
چنین گفت و دید اژدها آمده
سر کون خفته چه ها آمده
بگفت اژدهایش فلاکون تویی؟
بگو تا بدانم کنون هااا چویی؟
ندارد پیمبر چنان تو خدای
که اینگونه عالم دهد او به گای
که پیغمبران گرچه عالم به گا
بدادند ، لیکن نه با کیر پا
اگر مغز مردم بکردند پوک
...تو ریسیده ای پشم کونها به دوک
باری ، اژدها افلاکون را گفت که هان ! پس گنده اینها تویی ، و شجاعشان تویی و بزرگ خایگانشان تویی
و بدان که اگر تاکنون کون بدر برده ای زان روست که من اهل شکارم و طعمه آسان نخواهم
و کونی که افتد ز آسمان نخواهم ، که دل بستن بر بخت و اقبال کردار فرومایگان است
و ما نه به تصادف راست کنیم و نه آنچه قضا و قدر خواست کنیم
گر بخت خفته ، بیدارش کنیم و با کیر و خایه یارش کنیم که ما نه آنیم که باد ما را برد و نه چون رفتگان گوییم : این نیز بگذرد
!که آری ، بگذرد ! لیکن بگذارد و بگذرد !
و ما نی گل آفتابگردانیم که خورشید رقصاندمان و نی مردمان ، که ماه خواباندمان
نه کتاب که روزگاران خواندمان و پاره کند و به سبزی فروش محل دهد به دیناری و به در همی

***
باشی به جهان زخم و زمان مرهمی
قندی چو شوی حل به درونش همی
بس نقشه و طرح مردمان برده آب
گر زان تورا برده ندارد غمی
صد برگ نو آرد همه روزان بهار
شب آید و باقی نبود یک همی
فرزند خدایی ، ز پدر ها هی هات
!فرزند ! فسوسااا ! پسر رستمی !
آوردۀ بادی بَر عالم بدان
بر باد دهد تو را بَرِِِ درهمی

***
باری ، چو اینهمه گفت ، افلاکون را دو چشم گرد شد و مو ها سیخ و پشم ها فِر
و فرمودش : هاااا! خوب گفتی اما تو اژدهایی و اینگونه سخن در دهان انسان خوشست
که اشرف المخلوقات است و فرستنده فاتحه بر اموات است
و کننده باقیات الصالحات است
و جهان را خدای بَر ما ساخته
, و خورشید علم کرده که بر مانور فشاند
و ماه را بر آنکس که خرزه در کون فشارد ، که دستش خط نخورد و بهایم را فرموده که مسخر ما باشند
و بر برخی نشینیم و برخی را دوشیم و برخی را خوریم
و گاو از بهر شیر
و مار از بهر کیف و کفش
و جوجه بهر جوجه کباب
و سوسک بهر دمپایی
و گنجشک بهر سنگ پرانی بچه کونی های همسایه
و ماهی بساخته تا ما در قایق نشینیم و جلق زنیم و سر قلاب طعمه زنیم و در آب اندازیم و بگیریم
که روغن ماهی دارد و اُمگا-3 دارد و قلب را قوی سازد و آب پشت را فراوان
پس ما دوباره جلق زنیم و طعمه سر قلاب زنیم و ....
و میکروب را بساخته تا بیمار شویم و قدر سلامت بدانیم ، سپس نزد حکیم رویم
و آن حکیم همان بوده که در مکتبخانه ، همکلاسان کونش میگذاشتند
و نمی فهمید که سرش در کتاب بود و گاه هم که می فهمید ندانستی که کیست ،
چون شدت مطالعه چشمش را کم سو کردانده بوده
و گر هم می فهمید و می دید ، غلطی نتوانستی که کردی ، که کونی که عمری زمین گذاری
چو خواهی که برداری بینی که گشاد شده و سنگین شده
و اینها از او بر ناید
و همان بوده که که خرخوان بوده و کون به قلم چی می داده و کتاب می برده و تست می خورده
!و همان او پول ویزیت بگیرد و آمپول زند و منشی داشته باشد و سیخ زند !
...و چه و چه !
!!!و تو که باشی؟ و شاخ نشو !
و اژدها گفات : و اژدهایان بساخته تا کون یاوه گویان درند و حظ برند و بر این و آن پرند
و تو چرا گویی که خر از بهر سواری تو ساخته اند؟
و ای دَیّوث و ای ژازخای پس شیشه از بهر سنگ ساخته اند و از بهر خرزه ، کون تنگ
و کنون رازی با تو گویم ...
تو هیچ دانی که اینها را چه دشمنی با اژدهایان است ؟ و مگر همینها نیستند
که سازمان حفاظت از محیط زیست دارند و گونه های در خطر انقراض را می پایند
و شکارچیان را می گایند؟
افلاکون سر پایین انداخت و با تخمش بازی کرد که یعنی ندانم و اژدها این دانسته بودی
و گفتا بدان و آگاه باش که ما اژدهایان را خصلتی باشد و او اینست
که نه گوشتمان را کس تواند که خورَد و نه گوشمان برَد
نه پوستمان تواند کند که کیف سازد و دافان به دوش اندازند
نه پشممان تواند چیند که شال بافد و کلاه پشمی که مشهدی حسن و کل عباس و امینم سر کنند
و نه در تماشاخانه دم جنبانیم و شلاق خوریم و از حلقه آتش پریم
و نه در باغ وحش مانیم که مردم بیایند و تماشا کنند و سفره بیندازند و آش پزند
و پوست هندوانه مارا پرت کنند و ما آن خوریم و صد بار شکر الله گوییم
و نه گله ایم چو گوسپندان که چوپان خواهیم
و نه سرباز وظیفه ایم که دژبان خواهیم
!و نه دهقان ، که خان خواهیم !
و این بدان که فرزند بشر آنان پسندد که همگنان اویند و یا سودش رسانند
!پس محبوبترین نزد وی گوسپند است ، که پر سود است و چون اوی است!
و من تو را گویم که اینها را بیم کون نیست و اینهمه از جای دیگر آب خورد
چه تو گمان کرده ای اینان با کون چه کنند؟
روزها بر زمینش گذارند و شبها زیر آن و اینش
و من اگر روزی یک کون کنم اینها را امامی بودست که روزی ز صد بیش می کرده
و شانه به ریش می کرده و بر قبر پدرشان جیش می کرده!
و آنگه که مُرد مردم برایش آن کردند که کردند و قبری ساختند
!که بیا و ببین و برین !
!و باز تو را گویم که درّه دشمن کوهست و نیل دشمن نوح
و اینان را زانکس خوش آید که چو یک کون کند ، صد کون دهد
!نه آنکه کُس کردن داند و کُس لیسی نخواهد!
و بدان که ما شمشیم که در صلح زنگ زند و آن پاییم که گر ندود ، لنگ زند
و خورشیدیم که بر شیشه ها سنگ زند و کون خفتگان را اُردنگ

***
حالی تو مرا بگو کدامین خواهی؟
خواهی که خدایی کنی یا دین خواهی؟
آنی که چو شق کند دو صد کون گاید
یا اینکه جلق و دعا و آمین خواهی؟

***

باری تو مرا بگو که این کتاب در دست تو چیست؟
!گفت : کتاب آسمانی !
اژدها گفت :
لکن اینجا زمین است و این بکارت نیاید
با کتاب آسمانی چگونه بر زمین زندگی توانی کرد؟
و این کتاب آسمانی را به پرندگان و جهندگان و فضا نوردان و بشقابان پرنده رانان واگذار
و مرا گوی که اگر در این کتاب تنها بشارت می دادند و تهدید نمی کردند و
تنها سخن از حور بود و از عذاب گور نبود
و قسم به سین و طور نبود ، دیگر چه مومنینی بود و چه مومناتی بود و
چه کشکی بود و چه پشمی بود؟
که خلق عالم یا زناکار میشدند ، یا ریاکار ، یا جفا کار ، یا آن کار در خفا کار
یا پا در هوا کار یا خرزه در قفا کار

***
نیکی نه بجز ز ترس شرها بوده
خوبی همه بی طعم و خطر ها بوده
پرهیز کُسان نی که زحب الله است
از بیم چُل و خرزه خر ها بوده

***

و نه جز این است که خوبی همه نفی است ؟ و همه این نکن و آن نکن است؟
و این چو نسخه ایست که طبیبان بیماران را نویسند که این نکن و آن نکن و آن نخور تا شفا یابی
و آیا نه که خوبی همان نکردن بدی ست؟
و این خوبی شما از خود چه دارد ؟ و از مزه چه دارد و از طعم چه دارد ؟
که کون نکن ... زنا نکن ..... جلق مزن ...... ستم نکن .....دزدی نکن ... دروغ نگو....
!و به آنچه داری خوش باش که قسمت بوده و قضا بوده و قدر بوده
و نیکی همه نخواستن است و ندیدن و نکردن ، آری که این نیکیست ، لیک نیکی بیماران است
و محتاجان به طبیب و شفا
پس یا در میان شما یک تن سلامت نباشد و راست قامت نباشد یا نیکی سلامت پیشگان
و در خاک ریشگان یکسره چیزیست دیگر
بگو تا بدانم ، راستی آسانتر است یا دروغ؟
و مگر این نیست که دروغ زیرکیست؟ و راست گفتن هنری نیست که آنچه شده ، شده..
لیک آنکه دروغ گفتن داند داستان تواند که گفت
مگر داستانسرایی شعبه ای از شعب خلقت و هنری از جمله هنرها نیست؟
!و ابلهان هم راست گفتن دانند و کودکان هم راست گفتن توانند
و آینه هم ... لیک این شما آدمیان نه اید که خیال نزدتان بس گرامی تر است از هر آنچه واقعیست؟
و مگر موسیقی و مگرنقاشی جز دوری از واقعیتند و جز خلقت آنچه خواهید در ذهن و خیال؟
و مگر "مِی" نزد شما بس گرانمایه نیست؟ و "مِی" دانی که چه کند
و افلاکون فرمودش : آری ، لیک راست گفتن شجاعت خواهد
!و شجاعت شعبی از شعب فضیلت باشد!
گفتش : آری ، گویند ! لیک آنان که این گویند بسیار دیگر نیز گویند
!که صد ز هفتادش به مفت نیزد !
لیک این مرا گو ! چو بینی کیری سوی کون آید و خواهد که گاید ، چه خواهی که کرد؟
یا بدهی ، یا حرب کنی ، یا بگریزی
و دانم که کون دادن در مرام شما فضیلتی نیست ،
اما مگر صدقه نیست که هفتاد بلا دفه کند و قضا بگرداند
و مگر شما قوم صدقه دهندگان نیستسد؟
و مگر نیکو کار نیستید؟
و مگر دادن زانچه داری مر مردمان را نیکی نیست؟
و دانی که آنچه داری تنها سیم نیست و زر نیست که کون هم هست که کُس هم هست
واز آن نا خرسندید؟ و چرا سیم و زر دادن مسکینان را پسندید ، لیک کون دادن نپسندید
و چرا آن فضیلت است و این رذیلت؟
و کون دادن ار نا صواب است ، رز و سیم به مسکین چگونه صواب است؟
افلاکون گفت : هاا که راست گفتی ، لیک این مردمان رسمی دارند و ازدواجش خوانند
و کون را سند زنند و کُس را سند زنند و به نام کنند و مهر گیرند و محرم شوند
: و شب جمعه یکدیگر تپانند و صواب برند و گناهان بشویند و غسل کنند !اژدها خروشید که
پس کون به بها دهید ، نه به بهانه
و کون بی رضا به شوی دادن بِه ز کون از سر رضا دادن نامحرمان را ؟
بگو که چرا! ؟!
افلاکون فرمود : چون خدای فرموده
گفتش : و که گفته خدای این فرموده
افلاکون گفت : کتب آسمانی
گفتا : و آن کتب را که نبشته؟
!افلاکون هیچ نگفت!
: اژدها به سخن آمد
سبحان الله که این کون چیست که دادنش صواب است
و نبرد برایش افتخار
و گریختنش حکمت؟
!!!و چگونه این هرسه صواب توانند بود، بماند
پس ماند آن دو دیگر
و نیز مگر نه که حرب کردن شجاعت است و از فضایل
و آنکه حرب کند ، چو پیروز شود عزّت و شرف یابد در این جهان
و چو بمیرد ، شهید گردد و عزت و شرف یابد در آن جهان
و شما دانید که شهدا زنده اند و نزد پروردگارشاند روزی خورنده
و باز مگر نه اینکه گریختن به وقت و هنگام و دفع خطر نشان زیرکی مرد است
و فراست وی و هوشیاری و خردمندی؟
و مردمان نیز دروغ بسیار گویند تا از خطر جهند ، پس این دروغ فضیلتیست ،
!و نشان هوشمندی مرد!
!افلاکون اینها بشنید ، کتاب آسمانی بر زمین بگذاشت
!!!!از نبوت توبه کرد و استعفا داد ، بر اژدها نشست پریدند و گم و گور شدند!

خواهی که نخواهی و نخواهی که شدن
از آهن زیر خاک گردی که چدن
خواهی روی آنجا چه کنی ای نادان
با نفی و نه و خیر در باغ عدن؟
***
گفتی که به مرد نیک صد کون پاداش
در عالم دیگر بدهندش ای کاش
اینجا چه کند چوکیر وی شق کرده
نقدی ز هزار نسیه بهتر " داداش!"
***
خواهی شوی از جهان به بهتر چیزی
چون خرزه تویی به شوق کون برخیزی
جان سخن ار بخواهیش او اینست
خواهی تو فقط از این جهان بگریزی
***
با دادن جان چگونه جان خواهی یافت؟
ره زعالم پیدا به نهان خواهی یافت؟
خارت به سرست و بر فرازی به صلیب
اِن شاءالله! مُلک آن جهان خواهی یافت
***
انا لالله ... خدا بیامرزادش
اینجا که نشد به آن جهان کن شادش
آرامش جاودان طلب کرد او دوش
با سر به ته چاه خلا افتادش
***
رفتم چو به دیدار تنی زاهل قبور
با گوش دلم شنیدم آواز از گور
یک لحظه در عالم به تماشا نا ایست
جاده نه بجز بهر عبور است و عبور
***
عالم نه که از بهر تماشا کردند
لکن هدفش نه هرگز افشا کردند
پرسیدمشان که این شما کردیدید؟
!!!الله و فرشتگان ، حاشا کردند

۵ نظر:

ناشناس گفت...

THE LAST TWILIGHT.
CENSORED.
GABRIEL88.BLOGSPOT.COM

ناشناس گفت...

besyar aali bood

ناشناس گفت...

Salam
kheyli kheli ghashang bud
edame bede
PLZ

Nima Dezhkam گفت...

aali!

mehdi sohrabi (مهدی سهرابی) گفت...

فرزند ، تو چرا اشعارت را پست نمي كني ؟
حيف است كه خواننده اش فقط همين چند نفر بيننده ي وبلاگ ِ ما بُوَند جيگر !
وگرنه ، شيطان شاهد است ما خوشمان مي آيد ...
شخ باد هميشه دسته بيل ات !