۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

رباعی 52



وهم است و خیالی ّو جهان بینیمش
خون و عرق مردم و نان بینیمش
ما یوسف پاکیزه و اما هیهات
کون تو زلیخای زمان بینیمش

۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

رباعی 51



داند چک ِ آبی که بخوارد ارضش
از اِنس و گیاهان همه ماند هرزش
از پنجره دُزد آید و از در ارباب
انگشت و چُل هر دو به کون از درزش
مثبت همه اندیش و همان خواهد شد
چون من که کنم کون تو هر دم فرضش
کون و همه پشمم بسِتان ار من لیک
کونت بده تا صبح جنابت قرضش

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

رباعی 50


عالم همه بر گرد هوس می گردد
رویای تو هر صبح عبث می گردد
سرگشته مشو کونت اگر داری دوست
با گردش سَر پیش ِ تو پَس می گردد
کیرم به تو آموزد و بنشین بر آن
چون قدّ کدو حبّ ِ عدَس می گردد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

رباعی 49



از چَشم خُمارت نگهی ما را ده
زان جام شرابت قدَحی ما را ده
با اینکه دلم رضا به غیر از کون نیست
کُس بیش و کم و گاه و گهی ما را ده

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

رباعی 48



افتاده ز چشم من و تو صد صد اشک
بُرد ابر بهاران به چنین باران رشک
در کُس کده دی شیخ ِ بیابانم گفت
کون کن که همی کار ِ جهان باشد کشک

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

رباعی 47



کس را بگزد گر که تبهکاری مار
هر رشته ببیند شَبَه آن غدّار
یالالعجب از مومن کون بدریره
کو سجده رود روز و شبان هفده بار
کون از زن همسایه مکن افلاکون!
گفتا که نخست جار و پس ثُمّ الدّار

۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه

رباعی 46



با باد سحر هر چه که دی بودی رفت

هر آنچه که گفتستی و بشنودی رفت

شب تا به سحر پاره شود از نو کون

تا شب ز سحر گرچه به بهبودی رفت