۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

رباعي ١١٧




بازامده ام تا كه ز كون بِنْويسَم

همرنگ ِ كُست گرچه شُدَسْتي گيسَم

بر عورت ما گو كه نبايد برگي

بنشاند اگر ساخت كَسي تَنديسم !


۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

رباعی 115


دور از همه دنیا و دنی اصحابش
آنم که شبی روز نسازد خوابش
خواهد که زند به مردمان کیر الله
زینرو بگزیده نبی از اعرابش

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

رباعی 114



از درد مداوم به کجا بگریزم
تا کی به زمین افتم و هی برخیزم
لبخند مرا دیدی و خواهی هم دید
با کون تو اما که چنان چنگیزم

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

رباعی 113



اندیشه ماییّ و دگر انیشی
نوشی به خیالِ من و ما را نیشی
با کون بپَری گر سرِ کیرم غصّه
از سر پَرَدت گر سر و پا تشویشی

رباعی 112




افسانه بوَد همچو سلیمان اسحَق
دریا خورَد آن خورده فریب از زورق
رفتی پی اعمال نکو رفتم لیک
اندر پی کونهای نکو من یا حق

رباعی 111



روزم همه شب گشت و شبم شد شبتر
چشمان تو از مَه به شبم کوکب تر
مفکن به جهنمم که کون اَر کردم
این بس که مرا کرده لواطم ابتر

رباعی 110




کشتم به جهان غفلت و آهم محصول
خود کرده ام از اشرف خلقت معزول
با رفتن سر کون نشود آسوده
باشد پس ِ هر عرض بیش از وی طول

رباعی 109




گفتی نخورم در رمضان گفتم چشم
گفتی نکنم تا نکنی بر من خشم
یک شد دو و دو چند و شد احکامت بیش
از آنکه بوَد بر چُل پیغمبر پشم

رباعی 108




گشتم پی ِ ِ تو ای بَس و گردیدم گرد
حسرت همه اندیشه ام و آهم ورد
در مکتب دهر ارچه بیاموزندت
ملاش کند کون شب و روز از شاگرد

رباعی 107



تابیده به ما مهر و مه و اختر ها
چشمم شده از دوری هریک تر ها
با یاد تو کیرم شده گر اینگونه
با کون تو گردد بس از این شخ تر ها